خاطراتی از عملیات بدر ( قسمت هجدهم 18 )
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی بدر
خط_همایون ، جمعه 1363/12/24 ، روز سوم ، پاتک دوم
قسمت هجدهم
با لطف و عنایت خداوند متعال ، گلوله مستقیم عراقی ها هیچگونه آسیبی به فرمانده دلاور گردان نرسانده و سردار وزیری متعجب و لبخند زنان آرپی جی را بهم داده و خم شد و کلاهش را از روی زمین برداشته و با تعجب و شگفتی مشغول تماشای دو سوراخ اینطرف و آنطرف کلاه شد ، واقعاً شبیه به یک مجعزه بود ، تیر تک تیراندازان دشمن با اندکی فاصله از لا به لای موهای سردار رد شده و هیچگونه صدمه ای به سرش وارد نکرده و فقط دو تا سوراخ ، روی کلاه باز کرده بود ، زنده ماندن و سلامتی سردار موجب شادی و سرور همرزمان شده و لبخند بر لب های خشکیده همه نقش بست .
سردار وزیری دوباره کلاه سوراخش را به سرش گذاشته و یک دستشو روی شونه ام گذاشت و لبخند زنان گفت : اینکار ( آر پی جی زدن ) کار ما نیست ، بهتره که ما بریم دنبال کار خودمان ، بعد هم خنده کنان خداحافظی کرده و به همراه تنی چند از یاران خود راهی سمت پائین کانال و جاده خاکی شد ، حملات تانکها بدون وقفه و یکسره ادامه داشت و از شدت و دفعات یورش قشون عظیم دشمن کاملاً معلوم بود که عراقی ها امروز تصمیم جدی برای شکستن مقاومت خط و تصرف کانال دارند ، اما با عنایات و امداد های الهی ، رزمندگان کم تعداد گردان با تمامی توان و قدرت ، همچون سدی آهنین مقابل شأن ایستاده و در سرتاسر خط جانانه درحال نبرد با تانکها و نیروهای پیاده و کماندوی عراقی بودند .
لحظات بسیار سخت و دشواری بود ، خط از زمین و آسمان کوبیده می شد و صدها تانک با گلوله مستقیم توپ دیواره بیرونی خاکریز را می زدند ، رگبار گلوله مسلسل تانک ها و گلوله هزاران سلاح سبک نیروی پیاده دشمن ، همچون زنبور ویز ویزکنان از بالای سنگر ها رد می شدند و صدای شاق و شوق شأن فضای داخلی کانال را پر کرده بود ، تمام اطرافمان دود و آتش و خاکستر بود و فضای بالای کانال را ابری سیاه و تیره پوشانیده بود ، تعداد نفرات گردان با درازای نبرد ، کمتر کمتر می شد و هراز گاهی سنگری منهدم و رزمنده ایی در خون غلطیده و شهید یا مجروح به کنار جاده خاکی منتقل می شد . با آنکه نبرد بسیار نابرابر و ناجوانمردانه بود ، اما با این وجود تبلور صحنه عشق و وفا و ایثار و مردانگی بود ، بعضی مواقع که برای شلیک موشک در طول کانال جابجا می شدم ، همرزمان عاشقی را می دیدم که در آن هوای داغ و سوزان ، تشنه کام و عرق ریزان مشغول جنگ و دفاع بودند و در عین حالی که مشغول نبرد با تانکها و نفرات پیاده و کماندو عراقی بودند ، بر لبان ترک خورده و خشکیده شان هم گل واژه دعا و نیایش نقش بسته و زمزمه های روح پرور راز و نیازشان فضای کانال را معطر می کرد .
ساعت ها یک به یک می گذاشتند و حملات هوایی و زمینی دشمن پایانی نداشت ، بقدری گرد و خاک خورده بودم که دماغ و دهانم پر از خاک و گل بود و از شدت تشنگی ، زبانم به دیواره بالایی دهانم چسبیده بود ، از دیشب قطره ای آب در کانال یافت نمی شد و همه رزمندگان تشنه بودند ، مشغول اتصال موشک به قبضه بودم که ناگهان خبر مجروحیت برادر بسیجی نادر عسگری سنگر به سنگر گشته و به انتهای کانال رسید ، برادر عسگری را در میدان نبرد شناخته بودم و بسیار هم شیفته شجاعت و دلاوری اش شده بودم ، هیکل بسیار نحیفی داشت ، اما دل بزرگی همچون دل شیر داشت و بی پروا به استقبال خطر می رفت ، واقعاً دوستش داشتم و واسه همین هم با شنیدن خبر چنان سراسیمه شدم که سریع آر پی جی را انداخته و نفس زنان و نیم خیز خود را به بالین اش رساندم ، امدادگران در حال انتقال پیکر مجروحش به سمت جاده خاکی بودند ، تیر مستقیم مسلسل تانک درست به سرش اصابت و نیمی از جمجمه اش را برده بود ، وضعیتش بقدری خراب بود که احتمال زنده ماندنش بسیار بسیار کم به نظر می آمد ، نادر بیهوش بود و ماندنم در کنار پیکر مجروحش هیچ چیزی را عوض نمی کرد ، برای همین هم با دیدگانی اشکبار با پیکر غرق خونش وداع کرده و ناراحت و غمگین به سمت سنگرم راه افتادم .
هنوز به انتهای کانال نرسیده و با غم مجروحیت رفیق نازم کنار نیامده بودم که یکدفعه خبر مجروحیت شدید سردار رسول وزیری در کانال پیچید و چنان غافلگیرم کرد که بی اختیار زانوهایم شل شد و گوشه ای نشسته و همچون کودکی بی پناه شروع به گریه کردن کردم ...
با مجروحیت سردار رسول وزیری فرمانده خاکی و غیور و بی ادعای گردان غمی جان خراش و دل آزار سرتاسر خط پدافندی را فرا گرفته و همه رزمندگان در شوکی عظیم فرو می روند ، در عرض چند ساعت هم معاون دلاور گردان سردار رضا زلفخانی را از دست داده بودیم و هم فرمانده دلیر گردان را ، از نفرات گردان هم دیگر چیزی باقی نمانده و اکثریت سنگرها خالی و بدون مدافع هستند ، در میان دیدگان اشکبار و مات و مبهوت یاران و همرزمان ، پیکر پاره پاره و غرق در خون سردار وزیری توسط امدادگران به عقبه منتقل شده و فرماندهی گردان را سردار پاسدار عباس تاران ( رفیقدوست ) معاون دوم سردار وزیری بر عهده گرفته و دوباره به نبرد ادامه می دهیم .
آرام آرام به وقت اذان ظهر نزدیک می شدیم و هنوز حملات زمینی و هوایی دشمن با قدرت و شدت ادامه داشت ، تانکها دست بردار نبودند و کماکان با یورش های پی در پی ، مجال کوچکترین استراحت و آرامشی را به بچه ها نمی دادند ، خستگی و بیخوابی از یک سو و تشنگی و کرمای داغ و سوزان جنوب از سوی دیگر رمقی برایمان باقی نگذاشته بود و همه رزمندگان از نفس افتاده و دیگر توان جابجایی در کانال و نبرد با قشون دشمن را نداشتند و هر کدام در سنگری پناه گرفته و به سمت تانکها تیراندازی می کردند و همین امر هم باعث شناسایی سریع محل استقرار شأن می شد و سیلی از گلوله توپ و مسلسل و موشک و راکت به سرشان ریخته می شد ، کم کم داشت مهمات سنگرها به اتمام می رسید و نیروهای تدارکات هم به دلیل آتش شدید عراقی قادر به رفت و آمد در داخل کانال و جابجایی مهمات نبودند ، اوضاع اصلأ خوب نبود و اگر یورش دشمن به همان منوال ادامه می یافت ، سقوط خط و تصرف کانال توسط نیروهای عراقی صد در صد بود .
موشک های سنگرم به پایان رسیده و از شدت گلوله باران و سیل ترکش ها جرات خارج شدن از سنگر را ندارم ، گوشه پناه گرفته و در دل مدام خدا ، خدا میکنم که طوری شود تا عراقها دوباره مجبور به عقب نشینی شده و حملات پی در پی تانکها متوقف شود ، از حوالی ساعت هشت صبح بصورت یکسره و بی وقفه مشغول درگیری با لشگرهای تانک و پیاده دشمن بودیم و لحظه ای هم استراحت و آرامش نداشتیم ، الان دقیقا شش شب و پنج روز بود که رزمندگان دلاور گردان پوتین از پای در نیاورده و چند ساعتی استراحت و خواب راحت نکرده و فقط پیاده روی و جنگ و مقاومت کرده بودند ، به راستی اگر ایمان و اعتقاد و غیرت و جوانمردی بچه های بسیجی و پاسدار نبود استقامت و پایداری در آن دقایق نفس گیر و دشوار ، زیر آن آتش گسترده و پرحجم و در مقابل آن همه تانک و نیروی پیاده و کماندوی آموزش دیده واقعأ محال و غیر ممکن بود .
هجوم قشون دشمن ادامه یافته و رفته رفته مهمات سنگرها پایان یافته و حجم تیراندازی از سمت کانال بسیار کاهش یافت ، عراقی ها به خیال اینکه مهمات مان تمام شده ، شروع به حمله مستقیم با تانکها کرده و برای شکستن خط با سرعت از چند جهت به کانال نزدیک شدند ، بیست یا بیست و پنج نفر خسته و کوفته و تشنه بدون مهمات در مقابل صدها دستگاه تانک پیشرفته و مجهز ، تانک ها غرش کنان داشتند به خاکریز می رسیدند که ناگهان موشک یکی از بچهها به شنی یکی از تانک های تی 72 اصابت کرده و ضمن پاره کردن زنجیر ، موجب توقف تانک شد ، خدمه تانک هم بلافاصله از داخل کابین تانک بیرون پریده و شتابان پا به فرار گذاشتند ، اما هنوز خیلی دور نشده بودند که بسیجی دلاور یوسف قربانی به پاخاسته و با رگبار کلاش تک به تک شأن را روانه جهنم کرد ، قشون تانکها و نیروهای پیاده بعثی که چندمتری با شکستن خط و تصرف کانال فاصله نداشتند با دیدن این صحنه چنان ترسیده و هراسان شدند که دوباره شالوده قشون از هم پاشیده و تانکها و نیروهای پیاده و کماندوی عراقی گروه گروه شروع به فرار از میدان نبرد کردند و باردیگر عنایات رب کریم به امداد سالکان کوی پیرجماران آمد و با اتفاقی بسیار کوچک لشگری با آن هیبت و عظمت را مجبور به عقب نشینی کرد و دشمن زبون هم با دیدن اوضاع آشفته قشون عظیم خود اجباراً تن به شکست داده و با ذلت و خواری مجبور به توقف تک و عقب کشیدن کامل قوای زرهی و پیاده خود شد .
با فرار تانکها و نیروهای پیاده و کماندوی عراقی ، دوباره شادی و سرور سرتاسر کانال را فرا گرفته و صدای فریادهای الله اکبر و صلوات رزمندگان فضای منطقه را در برگرفت ، صدای خنده های بلند و پرشور بعضی از بچه ها موجب چنان هیجانی در داخل کانال گردیده که همگی همرزمان خستگی و بیخوابی را فراموش کرده و جانی تازه گرفته اند ، در هرگوشه از خط غلغله ای برپاست ...
ادامه دارد...
خاطره از بسیجی جانباز عباس لشگری
با ذکرصلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم .
التماس دعا
ادامه مطلب